Midnight

Nothing else Nothing

Midnight

Nothing else Nothing

من هم عصبانی شدم

پدر با عصبانیت رانندگی می کرد.چند دقیقه پیش تلفنی با یکی از دوستانش دعوا کرده بود.بعد سیگاری به لب گذاشت و روشن کرد.

مادر گفت : تازه کشیده بودی.

پدر گفت : عصبانی شده ام.

پسر گفت : بابا!آرمان باز هم روی روپوش من خط کشید. و آستین رو پوش خودر را به او نشان داد.

پدر پرسید : تو چکار کردی؟

پسر جواب داد : من هم عصبانی شدم و بهش مشت زدم.

مادر لب پایینش را گاز گرفت و گفت : عزیزم!کار بدی کردی.این جور مواقع کاری کن تا عصبانی نشوی.

پسر گفت : مثل سیگار کشیدن؟

پدر سرفه ای کرد و به فکر فرو رفت.


نوشته شده توسط خلیل رفیعی طباطبایی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://moka.blogsky.com

ghshange

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد