Midnight

Nothing else Nothing

Midnight

Nothing else Nothing

یادداشتی از سی.اس.لویس در باره عشق

نوشته C.S.Lewis


"عشق،از هر نوع و به هر اندازه آن،زخم زن و دردآلود است.به چیزی یا کسی عشق بورز تا قلبت بی هیچ شک و شبهه ای به آزار در آید یا بشکند.اگر طالب آنی که قلبت را دست نخورده و صحیح و سالم نگاه داری،آن را به کسی نسپار.قلبت را به دقت در میان سرگرمی ها و دلخوشی های کوچک زندگی بپیچ و بپوشان؛از هرگونه درگیری و گرفتاری بر حذرش دار؛در داخل صندوقچه یا تابوت مجلل و گرانبهای خود پسندی های خود قرار ده و قفلش کن.اما بدان که در داخل آن صندوقچه امن و تاریک نیز تغییر خواهد کرد.نه،نخواهد شکست،ناشکستنی و غیر قابل نفوذ و تغییر ناپذیر خواهد شد ... تنها جایی که در بیرون از بهشت می توان قلب را از گزند عشق و محبت واقعی در امان نگاه داشت؛ ... جهنم است و بس."


تقدیم به بهترین دوستم...

انسان ها

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.


عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 ٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 ٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 ٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.


شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

سوتک

دکتر علی شریعتی


نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی ،
دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگبارم را


پنج وارونه چه معنا دارد ؟

پنج وارونه چه معنا دارد ؟
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد

من هم عصبانی شدم

پدر با عصبانیت رانندگی می کرد.چند دقیقه پیش تلفنی با یکی از دوستانش دعوا کرده بود.بعد سیگاری به لب گذاشت و روشن کرد.

مادر گفت : تازه کشیده بودی.

پدر گفت : عصبانی شده ام.

پسر گفت : بابا!آرمان باز هم روی روپوش من خط کشید. و آستین رو پوش خودر را به او نشان داد.

پدر پرسید : تو چکار کردی؟

پسر جواب داد : من هم عصبانی شدم و بهش مشت زدم.

مادر لب پایینش را گاز گرفت و گفت : عزیزم!کار بدی کردی.این جور مواقع کاری کن تا عصبانی نشوی.

پسر گفت : مثل سیگار کشیدن؟

پدر سرفه ای کرد و به فکر فرو رفت.


نوشته شده توسط خلیل رفیعی طباطبایی

شعر Love

Wrote by Elizabeth Barret Browning

Love
We cannot live, except thus mutually
We alternate, aware or unaware,
The reflex act of life: and when we bear
Our virtue onward most impulsively,
Most full of invocation, and to be
Most instantly compellant, certes, there
We live most life, whoever breathes most air
And counts his dying years by sun and sea.
But when a soul, by choice and conscience, doth
Throw out her full force on another soul,
The conscience and the concentration both make
mere life, Love. For Life in perfect whole
And aim consummated, is Love in sooth,
As nature's magnet-heat rounds pole with pole.

وقتی مردی زنی را دوست دارد

شعر از هنری بارلند



آسمان بهار و آبجویی گرم
دست تو در دستم
تمام خاطره‌ها، همان عشق
همیشه از نو عاشق توام
وقتی نیستی، وقتی هستی
دستت در اعماق دستم
دست تهی من
یک تهی نرم
خداحافظی تاریک
جابجایی پرچین‌ها در خطوط تلفن
دیگر آواز نمی خوانم
چیزی در من زنگ نمی زند
آسمان مشت می زند به ویرانگری خشمگین
بر چمن‌ها سربازان ناشناس
تکان‌های بی احساس
بازی مانورهای جنگی
یک دشمن در سرزمین پدری
ملتی که ایستاده می میرد
دل آشوبه‌ای بزرگ
حالا تنهایی؟
اینجا توقعی وجود ندارد
چیزی آرزو کن، تا لب گور
من فقط پرنده‌ی کوچکی هستم
مردی که حرف می زند
مردی که زنی را دوست دارد
یک خطای دید
تصویر بی پایان جنگلی که از جایش بلند می شود
چرا ساکتی؟
با چشمهای من می‌بینی؟
سمت تاریک سرم را؟
چرا دیروز عاشقم بودی
و امروز حرف نمی زنی
ماه به کجا پارو می زند
نمی خواهم این‌گونه به پایان برسد
اما آسمان به زبانی غریبه حرف می زند
من از خشم خویش خشمگینم

اوم توت سوت
چه کسی یک برش خوک سفارش داد؟